همسفر زیب در این دلنوشته خود میگوید: هرگز از یاد نخواهم برد آنگاه که در طوفانی سهمگین از ضدارزشها، سرگردان به هر سو پرت میشدم، تو درب به رویم گشودی و من را که دیگر تاب و توانی برای ایستادن نداشتم، به گرمی در خود جای دادی. |
همسفر زیب در این دلنوشته خود میگوید: هرگز از یاد نخواهم برد آنگاه که در طوفانی سهمگین از ضدارزشها، سرگردان به هر سو پرت میشدم، تو درب به رویم گشودی و من را که دیگر تاب و توانی برای ایستادن نداشتم، به گرمی در خود جای دادی. |
درباره این سایت