"بركت اعجاز"
طوفان شد و رعد، سرما شد و رفت
از شهر وجودم ،خورشید
سوختم و حلقه به در كوفتم و ناله زدم
افتاده به چاهی انگار !
هر چه بود ،از نور ،كردم كور
آنكه آن بالاست
كه نامش هم خداست
راه من را دیده بود
در میان آنهمه سعی وخطا
نقطه ای در من ،سفیدی، دیده بود
گر چه كم ! دیده بود
رنج ،ساخت مرا
در بن تك درخت پیر ،جا داد مرا
تا كه از بركت این اعجاز
شاخ و برگی بزنم
شایدم روزی سر به فلك
شاعر: همسفر بهارک ( لژیون سوم)
از شهر وجودم ،خورشید
سوختم و حلقه به در كوفتم و ناله زدم
افتاده به چاهی انگار !
هر چه بود ،از نور ،كردم كور
آنكه آن بالاست
كه نامش هم خداست
راه من را دیده بود
در میان آنهمه سعی وخطا
نقطه ای در من ،سفیدی، دیده بود
گر چه كم ! دیده بود
رنج ،ساخت مرا
در بن تك درخت پیر ،جا داد مرا
تا كه از بركت این اعجاز
شاخ و برگی بزنم
شایدم روزی سر به فلك
یا كه آسمانها بزنم
تهیه و تنظیم : همسفرلیلا
دیده ,كه ,بهارک ,همسفر ,بركت ,اعجاز ,دیده بود ,شد و ,همسفر بهارک ,پیر ،جا ,درخت پیر
درباره این سایت