"روز گلریزان شده کاری کنم"
پاییز و برگ خزان میدهد به من هشدار
که کجا بودی و کجا هستی و کجاهستی وکجا؟
تو که انسان اشرف مخلوق بودی تاکنون
پس چرا یخ کرده ای رنجور،پیچیده در غمار
زخمیه زخم خورده ی اعتیادم من
نه خانه مامن ام بود،نه بود مرا پای فرار
من اسیر نفس وهواهای زودگذر بودم
مسافری خسته در کوچه های این دیار
بگفت بیا واز این کوچه های سرد گذر کنیم
بیا و دست ودلت را بده به من،ای یار
من ویارم رها شدیم در هیاهوی باد
وبه پایان رسید پاییز سرد پر غبار
پاییز عریان کرده لباس سبز بر تنم
وکرد شهر وجودم را پرز عشق یار
آن مهندس که بود در کنگره آموزگار
بخشش و علمش به من داده هزاران اختیار
روز گلریزان شده برخیزم و کاری کنم
تا که بل من نیز گیرم دست آن کهنه سوار
که کجا بودی و کجا هستی و کجاهستی وکجا؟
تو که انسان اشرف مخلوق بودی تاکنون
پس چرا یخ کرده ای رنجور،پیچیده در غمار
زخمیه زخم خورده ی اعتیادم من
نه خانه مامن ام بود،نه بود مرا پای فرار
من اسیر نفس وهواهای زودگذر بودم
مسافری خسته در کوچه های این دیار
بگفت بیا واز این کوچه های سرد گذر کنیم
بیا و دست ودلت را بده به من،ای یار
من ویارم رها شدیم در هیاهوی باد
وبه پایان رسید پاییز سرد پر غبار
پاییز عریان کرده لباس سبز بر تنم
وکرد شهر وجودم را پرز عشق یار
آن مهندس که بود در کنگره آموزگار
بخشش و علمش به من داده هزاران اختیار
روز گلریزان شده برخیزم و کاری کنم
تا که بل من نیز گیرم دست آن کهنه سوار
شاعر: کمک راهنما همسفر اعظم (لژیون هشتم)
تهیه و تنظیم: همسفر لیلا
درباره این سایت